دگر خسته از این دردم
همان دردی که بر بامم زده آتش و ویران کرده است جانم
نمیسوزاندم اما برایم هیزم درد است
گلویم آتشین بار است. پر است از حرف آنهایی
که رفتند بی تمنایی...
سبویم پر ز اشک است اما ز ماتم های تنهایی
خدایا خسته ام این بار
ز زخم خورده بر جانم
غباری گشته بر عالم
از این سودای بی جانم
دگر چشمی نمیبیند.
نفس حالی دگر دارد برای دل نمیمیرد...
نمیدانم چرا این بار قصه ما را به جای دیگری بردند
که هم رستم رود ازدست و هم سهراب به ویرانی
خدایا خسته ام این بار...
تقدیم به روح عزیزانی که سوختند و آنهایی که میسوزند
جا مانده...برچسب : نویسنده : goharimanesh بازدید : 39